روند رشد
عزیز دل مامان هر روز جلو چشمانم بزرگ و بزرگتر میشی و شیطونیاتم بزرگتر تا به این لحظه از جزییات روند رشدت چیزی ننوشتم ولی الان تصمیم دارم هم تجدید خاطراتی شود هم به عبارتی ثبت خاطرات :
در هشتم آذر ماه ٨٧ زندگی من و بابایی شیرین تر از قبل شد تو با وزن ٣ و٤٠٠ گرم پابه این دنیا گذاشتی و از انجا که بابایی خیلی دوست داشت بجه اولش یه دخمل ناز و تپل بشه خیلی ذوق زده بودیم
خدارو شکر اصلا زردی نگرفتی و همین ما رو خیلی خوشحال کرد
در همون روزهای اولیه عکس العمل نسبت به صدا ها و حرکات می دادی
از آنجا که ٩ ماه بارداریمو بابایی نازنینم صدات میکردیم اسم نازنین روت موند
در دو هفتگی گوشهای نازنینم سوراخ شد
تا دو ماهگی شب بیدار داشتیم روزها می خوابیدی وشبها بیدار و اقون اقون میکردی تا اینکه بابایی تصمیم گرفت از سر شب نزاره شما جیگر بخوابی تا اینکه بعد از دو هفته تلاشهای بابایی نتیجه داد و شبها با هم می خوابیدیم و تا صبح دو سه با برای شیر خوردن بیدار می شدی
در سه ماهگی با شدت هر چه تمام تر دست و پاهتو تکون میدادی و هر دو ساعت یکبار لالا میکردی و چیزی که برامون عجیب بود اینکه سر ٢٥ دقیقه کوک بود و بیدار می شدی و اینم بگم که خیلی بعد از بیداری خوش خلق بود
در چهار ماهگی دمر می شدی و سعی می کردی سینه خیز بری و چیزی که خیلی دوست داشتی به طرفش بری سیب قرمز بود و سعی می کردی به تنهایی بشینی
در شش ماهگی با سرعت سینه خیز میرفتی و دیگه هیچ چیز از دستت ارامش نداشت
غذای کمکی رو شروع کردیم که در ابتدا علاقه به خوردن همه جور غذایی داشتی
در هفت ماهگی چهار دست و پا می رفتی و کم کم تو رو روک نشستی
در نه ماهگی اولین صدف از دندونات به چشم خورد مه خودت موقعه اب خوردن با استکان تعجب می کردی به مدت دو هفته چهار تا دندون دوتا بالا دو تا پایین در اومد وهم این خیلی باعث بی اشتهایی و افت وزنت شد
علاقه زیادی به حمام و اب بازی داشتی و هر روز قبل از ظهر باهم اب بازی می کردیم
خیلی دددی شده بودی و عصر ها که بابایی از سر کار می اومد کفشهاشو در نیاورده بغلش میرفتی و د د می کردی بابا هم که چاره ایی نداشت با هم می رفتیم دد
خیلی خیلی بد غذا شده بودی که این مامانی رو خیلی اذیت می کرد همین باعث شد با کمک گرفتن از مشاوره تغذیه شما رو زودتر از شیر بگیریم که همین باعث بهبودی اوضاع شد