نازنيننازنين، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نازنين مامان

حکایت (چرا عاقل زند حرفی که باز ارد پشیمانی)

1390/5/1 0:44
نویسنده : ماماني
401 بازدید
اشتراک گذاری

هر وقت وضو میگیرم دختر و پسرم هم میان و دست و صورتشون رو میشورن و وقتی تو سجاده ام آماده ی نماز میشم، اون دوتا هم یکی یه مهر دستشون میگیرن و کنارم می ایستن.
دیشب وقتی میخواستم "الله اکبر" نمازم رو بگم، پسرم جلو اومد و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- چرا نماز میخونی؟
- برای اینکه...برای اینکه خدا منو ببره بهشت.
- مامان!
- جانم؟
- تو بهشت اسباب بازی هم هست؟
- البته که هست عزیزم.
کلی خوشحال شد، کنارم ایستاد، یه الله اکبر بلند گفت و شروع به خوندن "قل هوالله احد" کرد.اون شب هم به جای یه یکی چند تا" قل هوالله" خوند! وقتی هم نمازش تموم شد سرجاش نشست.
بعد از نماز مشغول پخت و پز شدم. حسابی تو حال و هوای خودم بودم که پسرم اومد تو آشپزخونه و گفت:
- مامان!
- جانم؟
- پس چرا نمیاد؟
- کی؟
- خدا دیگه! پس چرا نمیاد منو ببره بهشت؟
تو دلم کلی به خودم بد و بی راه گفتم. آخه چرا اون جواب رو بهش دادم؟! میتونستم بگم" نماز میخونم که از خدا به خاطر اینهمه نعمت تشکر کنم" یا ... حالا مونده بودم چی کار کنم! گفتم:
- صبر داشته باش پسرم.
- فهمیدم مامان. نوبتیه. آره؟
- آره قربونت برم.
رفت یه گوشه و دست به سینه و چارزانو نشست.
چند دقیقه بعد:
- مامان!
- جانم؟
- پس کی نوبتم میشه؟
یه فکری به ذهنم رسید. دستش رو گرفتم و بردمش تو حیاط.
- ستاره ها رو اون بالا تو آسمون میبینی؟
- آره
- اندازه ی اونا آدم هست که میخواد بره بهشت باید صبر کنی تا نوبتت بشه.
شروع به شمردن ستاره ها کرد. منم با خیال راحت رفتم آشپزخونه.
فردا صبح با صدای پسرم از خواب بیدار شدم:
- مامان! مامان پاشو.
- چی شده؟
- سلام مامان. بیا. بیا بریم.
- سلام عزیزم. کجا بریم؟
- بیا دیگه.
 دست و صورتش رو شسته بود. لباس مهمونیش رو پوشیده بود. موهاش رو هم شونه کرده بود. حتی از عطر باباش هم به خودش زده بود. دستم رو گرفت و کشون کشون برد تو حیاط.
- مامان اون بالا رو میبینی؟
- آره عزیزم. چی شده مگه؟
- ببین دیگه هیچ ستاره ای نیست.
- خوب؟
- ستاره ها تموم شده. من آماده م دیگه. خدا میخواد بیاد و منو میبره بهشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مادر نیایش کتاب آفرینش
30 تیر 90 16:02
الهی زنده و پاینده باشی . الهی همه نی نی های خوشگل و پاک به همه آرزوهای خوبشون برسن . و بعد از 120 سال برن به بهشت .
مامان مهربون این متن رو که خوندم خیلی دلم لرزید . الهی پاک و پاینده زندگی کنید . در کنار هم .


سارا
30 تیر 90 16:15
سلام دوست عزیز. اگر دوست داشتید به نی نیه من با کد 104 رای دهید. اگر به ما رای دادید توی وبمون اطلاع دهید تا جزو دوستانمان لینکتون کنم.
مامان حسین
31 تیر 90 17:11
سلام خانومی
مطلب قشنگی بود.
دردونه
11 مرداد 90 16:59
سلام نازنين جون مامان باسليقه اي داري مطلب جالبي بود خانمي
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
12 مرداد 90 10:36
سلام مامانی جون. ممنون که به منو دخترم افتخار دادین.وبلاگ قشنگی دارین. چه مطلب جالب و هیجان انگیزی بود. واقعا آدم میمونه در جواب بچه ها چی بگه که هم درست باشه و هم دست از پیله کردن بردارن. با اجازتون نازنین نازمو جزو دوستای جدید صدفی لینک میکنم. موفق باشین.
مامان پریا
16 مرداد 90 12:34
خیلی خوشم اومد معلومه خیلی بچه ی باهوش و زکاوتیه انشاءالله تنش صحیح و سالم باشه